کد خبر 254777
۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۰

«حیات» در گزارش بررسی کرد؛

شهید «عبدالحمید راهپیما»؛ تک تیرانداز نوجوانی که متولد و شهید نیمه شعبان بود

شهید «عبدالحمید راهپیما»؛ تک تیرانداز نوجوانی که متولد و شهید نیمه شعبان بود

جنگ، اگر گفته‌اند گنج بود، برای اینکه گوهرهایی نشان‌مان داد که شاید اگر مکتب معرفت و معنویت جبهه‌ها نبود هرگز چنین نمی‌درخشیدند. مثل همین شهید شانزده ساله‌ای که تک تیرانداز بود و یک عارف و سالک تمام عیار: «عبدالحمید راهپیما» که در نیمه شعبان به دنیا آمد و در نیمه شعبان تولدی دیگر یافت و آسمانی شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نهم خردادماه سال ۱۳۶۱، روز عروج سرخ یکی دیگر از ستاره های «بیت المقدس» است. یکی از آن فاتحان خرمشهر که فتح بزرگترشان فتح الفتوح جان خویش بود و گشودن گستره‌ای به عظمت و وسعت «شهادت»...

همان کیمیای نابی که امام شهدا (ره) درباره‌اش گفت: «شهادت فی سبیل‌الله چیزی نیست که بتوان آن را با معیارهای مادی به تحلیل و تصور آورد». شهید نوجوان امروز ما «عبدالحمید راهپیما» راه آسمان را نه با پا که به سر پیمود و محرم سراپرده‌های قرب خدا شد. شهید متولد نیمه شعبان و شهید نیمه شعبان که سرباز سپاه صاحب الامر و قائم آل نور شد.  

انقلاب امام، بهترین ها را گلچین می‌کرد

در سوم آذر سال ۱۳۴۵ مصادف با نیمه شعبان در جهرم چشم به جهان گشود. در سن هفت سالگی در مدرسه امیرکبیر جهرم ثبت‌نام کرد. از زمانی که پا به مدرسه گذاشت، فریضه‌های واجب را مانند نماز و روزه به‌طور کامل به‌جا می‌آورد. اوایل انقلاب که جنب و جوشی در مردم بوجود آمد،  او نیز  با دیگر همکلاسی‌هایش مبارزه را از پشت نیمکت مدرسه آغاز کرد.

در تظاهرات شرکت می‌کرد و گاهی شب‌ها به خانه نمی‌آمد. پویایی و تحرک او در این دوران بسیار بود و آرام و قرار نداشت. انقلاب برای کسانی چون او تجلی یک حقیقت تازه و ناب بود که افقی دیگر گشوده بود و ارزش‌ها و فضیلت‌هایی را در خود انعکاس می‌داد که جامعه ما سخت تشنه آن بود.

انقلاب برای امثال عبدالحمید مکتب خلوص و تکامل بود. مکتب طهارت و تقوی بود. مکتب خودسازی و خداجویی بود. این انقلاب داشت بچه‌هایش را از بین بهترین گل‌های این سرزمین، گلچین می‌کرد و برای جبهه‌های عشق و عرفان، سرباز می‌گرفت.

از «آموزش نظامی» تا «آموختن سر و سلوک شهادت»

با پیروزی انقلاب و با صدور حکم امام مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین، حمید با وجود اینکه ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشت به دعوت امام لبیک گفت و بلافاصله در بسیج ثبت نام کرد و تعلیمات نظامی و در عین حال آشنایی بیشتر با احکام اسلام را زیر نظر معلم و مربی خود، شهید نادریان فراگرفت. چنانچه گذشته از تعلیمات نظامی، شهید نادریان، راه سرخ شهادت را نیز به او آموخت.

تک تیراندازی که در شلیک به دشمن، همیشه اول بود

با آغاز جنگ، ذکر و فکر حمید، شده بود جبهه. تا اینکه در شهریورماه سال ۱۳۶۰ به جبهه خرمشهر اعزام شد. حدود سه ماه در آن جبهه جنگید و می‌گفت که باید متجاوزان را از این سرزمین اسلامی بیرون کرد و برابر اشغال حتی یک وجب از این خاک مطهر از خون پاکترین شهیدان، آرام ننشست.

به گفته یکی ازهمسنگرانش، حمید بسیار فعال و خستگی نشناس بود و زمانی که عراقی‌ها به طرف ما آتش با حجم سنگین می‌ریختند، او اولین کسی بود که به طرف صدامیان شلیک می‌کرد و تنها کسی در گروه ما بود که به‌وسیله تیربار تک تیر می‌زد و شجاعانه و با رشادت و جانفشانی غیر قابل تصور و قهرمانانه‌ای می‌جنگید.

اعتصاب دسته جمعی برای اعزام به جبهه!

بعد از سه ماه به خانه بر می‌گردد ولی حال و هوای جبهه به قدری در وجودش رخنه کرده بود که نمی‌توانست در خانه بماند. هنوز مرخصی‌اش تمام نشده بود که خود را به جبهه رساند و در خط مقدم بستان و سوسنگرد و شوش با مزدوران متجاوز بعثی جنگید. در این مدتی که در جبهه حضور داشت، روزه‌های قضا را ادا کرده بود. بعد از دو ماه به جهرم برگشت. همزمان با برگشت حمید، عملیات فتح‌المبین آغاز شده بود. او به محض اینکه خبر حمله را شنید، دوباره برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کرد ولی مانع رفتنش شدند.

مادر حمید می گوید: «حمید بشدت ناراحت بود و حتی شبها گریه می کرد که چرا در این حمله شرکت نداشته و شب و روز آرامش و صبر و قرار نداشت.» به شیراز رفت و با دوستانش با ذکر یا زهرا یک اعتصاب به راه انداخت و سرانجام با سه تن از دوستانش (شهید ابوئیان، شهید جعفر رحمانیان و شهید اسدی) به جبهه فکه اعزام می‌شوند.

پس از گذشت چهل روز عملیات «بیت المقدس» با رمز «یا علی بن ابیطالب» آغاز می‌شود. در مرحله اول با پیروزی در این عملیات شرکت می‌کند. در صبح اولین روز مرحله دوم این عملیات، حمید زخمی می‌شود. ترکش به نخاع و عصب کمرش اصابت کرده و موج انفجار دو پایش را تا نیم تنه فلج می‌کند. حمید خونریزی زیادی داشت ولی به علت محاصره شدن توسط عراقی‌ها، نمی‌توانستند او را به عقب برگردانند تا اینکه بعد از گذشت ساعت‌ها همسنگرانش از تاریکی شب استفاده می کنند و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند.

امدادهای غیبی

پس از سه روز در بیمارستان به هوش آمد. اکنون حمید دیگر نمی‌توانست کاری کند و حسرت روزهای حضور در جبهه را می‌خورد. روی تخت بیمارستان از خاطرات جبهه می‌گفت. او خاطره سومین اعزام خود را به جبهه برای برادر خود اینچنین بازگو می‌کند:

«در صبح حمله، سیصد نفر از بسیجی‌های فارس بودیم که برای گرفتن فکه آماده شدیم، پس از مدتی جاده عین خوش فکه را به تصرف خود درآوردیم که در این عملیات، تیربارم گیر کرد و از تیربار عراقی‌ها که به غنیمت گرفته بودیم، استفاده کردیم. پس از مدتی این نیز از کار افتاد. باز با آر.پی.جی که متعلق به بعثی‌ها بود به شکار تانک رفتیم. اولین تانک که بر سر راهم قرار گفت، منهدم کردم. در جبهه، حضور نیروهای غیبی و همچنین امام زمان (عج) بسیار احساس می‌شد. زمانی که در سنگر عراقی‌ها بودیم و خونریزی داشتم، بسیار تشنه شده بودم، طوری که لب هایم از تشنگی، پوست انداخته بود. در همین زمان به یکباره حس کردم دهانم پر از آبی شیرین و گوارا شد و تا زمانی که در سنگر بودم، دیگر به هیچ‌وجه احساس تشنگی نکردم.»

متولد «نیمه شعبان»؛ شهید «نیمه شعبان»!

روی تخت بیمارستان خاطرات را مرور می‌کرد و از برادرش می‌خواست تا به در گاه خدا دعا کند تا زود خوب شود و بتواند به جبهه برگردد. حمید به پدرش گفته بود: «من که شهید نشدم. پدرجان به نزد امام برو و بگو: پسرم زخمی شده و از ایشان بخواهید تا برایم دعا کند تا مقام شهادت نصیبم شود.»

سر انجام شهید عبدالحمید رهنما، شهیدی که در نیمه شعبان و روز میلاد جان جهان و منجی انسان و صاحب عصر و زمان، حضرت مهدی موعود (عج) متولد شده بود، در نهم خردادماه سال ۱۳۶۱، پس از یک ماه درد فراق، بازهم در نیمه ماه شعبان، تولدی دیگر و بزرگتر یافت و با شهادت به دیدار دوست شتافت. روحش در جنات رضوان و رضایت حق، جاوید باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha